بگذار در آغوش نسیم از افق تمام آبادی های این حوالی بگذرم...


می خواهم عطری را در جان جهان رو به ویرانی بپاشم ...

من معجزه ای دارم

می دانم تمام بند بند عالم خشک و بی رمق در انتظار فرو ریختن است

می دانم و می خواهم با عطری تازه ترکیدن این بغض گلوگیر عالم را به تاخیر بیندازم

می دانم با این بغض جهان از هم می پاشد

می دانم و دلنگرانم...

من اسطوره نجات زمین خواهم بود

زیرا از رازهای نغزی آگاهم که هوش تازه ای می خواهد

هوش تازه ای از جنس عاشقانه های فرا مدرن...

حالا دیگر عشق عریانتر از آن است که در همهمه آواز مرغان و غمازی دختران لب جو یا پسران تکیه بر درخت حسرت زده دیده شود.

من عشق را عریان می بینم

آنقدر عریان که می دانم برایش بهانه ای بیش نیستیم

 حالا در این عصر سرد عشق بیرق خودش را بر افروخته و بی مهابا از سر عالم می گذرد تا شاید بتواند وجود خودش را نجات دهد...

عشق عریان یعنی باز آفریدن خودش در دل دنیای مجازی و رو ریخته ما بی آنکه هیچ عاشق و معشوقی را جاودانه کند...

عشق عریان یعنی این خود عشق است که دست بکار نجات خودش شد است...